دین
اینکه معنای زندگی چیست؟ آيا دين زندگی امروزه مردم را معنادار می کند یا خیر؟ اینکه آیا شعائر و مناسک دینی در جهان مدرن امروز توانسته است نقش سنتی خود را ایفاء کند یا خیر؟ واینکه آیا معناداری زندگی در دو حوزه نظریه و عمل نیازمند به دین است یا خیر؟ از سئولات اساسی و مهم فیلسوفان دین غرب در حوزه معرفت از سویی و جامعه شناسان دین درحوزه اجتماع ازسوی دیگر است که به نوعی بروز و ظهور نوعی چالش را درعرصه جامعه مدنی غربی گوشزد می کند .
نویسند در این نوشتار به دنبال بیان دیدگاه ها پیرامون معنای زندگی است که درنهایت به تعریفی اساسی از این موضوع خواهد رسید. گرچه در نوشتارهای بعدی به نوعی به سئوالات فوق جواب خواهد داد.
معنای زندگی
دست کم دوگونه به معنای زندگی پرداخته شده است که یک رویکرد آن ارزش گرایانه رویکرد دیگرغایت گرایانه می باشد.
1- دررویکرد ارزش گرایانه این نکته برجسته است که ارزشمندی عمل در نزد فرد است که او را بر انجام کاری تشویق وترغیب می کند.
فرد با نوعی درون نگری و بازخوانی ازارزشی که در عمل وجود دارد به گونه ای رفتارمی کند که به دیگران وجه معناداری عمل ارزشمند خود را بازگو نماید.
وقتی آدامز روابط بین شرور هولناک در زندگی بشری را با زندگی انسان ها بیان می کند می گوید:"من معتقدم که بیشتر مردم در حین ارتکاب این شروریا درد و رنج در نگاه اول دلیلی بر تردید در معنای مثبت زندگی خویش نمی بینند."
این تعریف آدامز این امکان را فراهم می کند که یک نوع تعریف ارزشمندی را در معنای زندگی بدست آوریم.بدین صورت که اگرشخص در طول زندگی به شرورو درد و رنجی هایی برخورد می کند، می داند و می فهمد که این شرور برگرفته از عملی است که در حقیقت منفی بوده است، پس خیر و صلاح که نقطه مقابل این شرور است به دنبال برجسته نمودن معنای مثبت از زندگی آدمی هستند.
2- رد رویکرد غایت گرایانه برخي مثل پل ادواردزمعتقدند آنچه مهم است اهداف خاصي است كه فرد درزندگي دنبال مي كند. هدف و نوع وسيله اي كه فرد بكارمي گيرد تا به هداف خويش در زندگي برسد، زندگي فرد را معنادار مي كند. اینکه هدف سودمند باشد ویا جهت كسب احترام از ديگران باشد مهم نيست، بلكه صرف هدف داشتن انساني در عرصه ي درونی وبیرونی فرد حكايت معناي زندگي را به شكلي پروبلماتيك (مسئله آفرين)خواهد كرد.
اين نكته برجسته است كه كساني كه به دنبال تعريف معناي زندگي با نگرش غايت انگارانه هستند معناي زندگي را درمرتبط با حوزه الوهيت نمی دانند بلکه آن را فراتر دانسته و معتقدند زندگي بدون مفهوم خداوند نيز، قابل معنا خواهد بود.
ادوازدز در ادامه سه چيز را متعين مي داند. اول اينكه شخص داراي هدف بوده است.دوم اينكه اين امكان وجود داشته است كه شخص به هدف خود برسد وسوم بروز و ظهور فعاليتهايي است كه مي توانسته فرد را به اين نوع زندگي رسانده وزندگي را براي وي معنادار كند.
به نظر مي رسد كه نگاه غايت گرايانه وقتي با رويكرد انسان گراي واقع نگر آميخته شود به نوعي رويكرد سومي تحت عنوان ارزش گرايانه – غايتگرايانه ارائه خواهد نمود.
اين رويكرد تلفيقي كه به حوزه انسان شناختي انسان توجه عميقي دارد از نگاه آدامز به دور نمانده است. اين نوع تبيين درگفتارهاي مختلف آدامز نماينگر نوعي تئوري پردازي در زمينه معناي زندگي است.
آدامزوقتي به تحليل زندگي آدمي مي پردازد سه عامل مؤثر را كه جايگاه مهمي درزندگي انساني دارد گوشزد مي كند.
1-خودشناسي هنجارين:
خودشناسي هنجارين اولين فاكتوري است كه وي به آن اشاره مي كند.اينكه هر فردي خود را در قالب فرهنگي مي يابد كه مملو از ارزشهاي متنوعي است كه اهداف فرد را با زسازي مي كند. اينكه فرد مي داند، متعلق به جمعي است كه در صورت روابط اجتماعي قوي بايستي ملتزم به قاعده مندي خاصي در همان حوزه اجتماعي شود.هنجارهاي موجود در جامعه است كه شخصيت فرد را رشد مي دهد. فرد در كنش متقابل با ديگران به ارزشهايي دست مي يابد كه خود را بايستي براساس آنچه جامعه ازاو انتظار دارد باز شناسد. رجوع به خود؟ مبتي است بر برداشته هايي كه فرد از جامعه پيرامون خود مي كند و اين فرايند هرچه قوي تر باشد به انسجام شخصيتي فرد كمك مي كند تا خورد را به خودشناسي هنجارين نزديك كند.
فرد مي داند كه شخصيت او شكل نخواهد گرفت و به تعبير پارسنز به تعادل نخواهد رسيد مگرآنكه به خرده نظامهايي كه اطراف او وجود دارد نگاهي مثبت داشته باشد.
پس فرد هنجارهاي خود را از جامعه دريافت مي كند. آنها را سامان داده و خودشناسي خود را بر آن مبنا تعريف مي كند.